خود را همیشه هیچ شمردم برای هیچ
دل را به داغ و درد سپردم برای هیچ
چون شعله در مجادله ی پوچ دود و باد
روزی هزار مرتبه مردم برای هیچ
در دستخون عشق یکی بود برد و باخت
دلباختم به هیچ .نه .بردم برای هیچ
از دست هیچکس نه .از این دست بی نمک
یارب چه زخمها که نخوردم برای هیچ
این شهر کور سنگ شده شهر مرده هاست
من کوچه کوچه آینه بردم برای هیچ
درد دلم سبک نشد از اشک .آه. خون
زین چشم خونفشان که فشردم برای هیچ
در گیر و دار چله چو فریاد چلچله
یخ زد گل قریحه ی تردم برای هیچ
اسد نیکفال
فریاد
وبلاگ شاعر : http://www.asalestaneghazal.parsiblog.com
دیگر اشعار : اسد نیکفال
نویسنده : علیرضا بابایی